دلم تنگ شده برای کوچه های شهرم
دلم تنگ شده برای معصومیت چهره های عابران خسته اش
و دلم تنگ شده برای دستان مادر
و نگاه غمناکش وقتی که عصرهای جمعه پروازش میداد از میان پنجره
دلم تنگ شده برای همه آن هیاهویی که شب هنگام آرام می گرفت
و نگاه میکردم به تک تک پنجره ها و برای هر کدامشان قصه می ساختم
برای من پشت تک تک پنجره هایش ، همیشه گرما بود...
یادداشت اول:
تولدم بود و من عجب کادوی لوکس قشنگی با کاغذهای زرورق دادم به خودم...سفر به یک شهر قشنگی با اقیانوس ِ آبی ِ گاه گاه آفتابی اش
و به همان اندازه که من به خودم کادو دادم....همه ی تک تک دوستان این شهر قشنگ با همراهی های های گرمشان جلایش بخشیدند.... که دیگر دلم نخواهد برگردم !
امسالم را با متانت شروع کردم....این را از تولدم فهمیدم ! نه سرم به سقف خورد نه هیجانی رگهایم را پاره کرد...گویی دیگر بزرگ شده ام ....
یادداشت دوم:
سفر بیشتر مرا غریبه کرد با ساکنان شهرم....و دیگر هرروز از خودم می پرسم چه چیز، اینجا، در این شهر کوچک، مرا اینقدر جدا میکند از همه کسانی که تنها دستاویز منند با هرچه ایران است ! این شهر چرا اینقدر غریب است ؟! و من چقدر دلم برای دوستان قدیمی ام تنگ میشود...هرروز....
...This is more than a movie
...This is the story of all of us
...This is the story of every single person who leaves and lives without hesitation
...And every single life is nothing but a drama
: And every single person get to know
the very first things he left, were the most imporatant ones
...This is the story of all of us
"P.S. "Happiness Only When Shared