از چه دلتنگ شدی ؟

دلم تنگ شده برای کوچه های شهرم

دلم تنگ شده برای معصومیت چهره های عابران خسته اش

و دلم تنگ شده برای دستان مادر
و نگاه غمناکش وقتی که عصرهای جمعه پروازش میداد از میان پنجره

دلم تنگ شده برای همه آن هیاهویی که شب هنگام آرام می گرفت
و نگاه میکردم به تک تک پنجره ها و برای هر کدامشان قصه می ساختم
برای من پشت تک تک پنجره هایش ، همیشه گرما بود...

شعری از پاپلو نرودا - ترجمه از احمد شاملو

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند
دوری کنی

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی
-
امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن

دخترانه

...
هنوز که هنوز است تنهایی هایم با خیالت پرمیشود و اشکهایم
چقدر فاصله کافیست برای فراموش کردن ؟
ای کاش اینجا را نخوانی
اینجا پر از دخترانه هاست
اینجا پر از آفتابگردان هاییست که به دنبال آفتابند
اینجا هوا بارانیست
یادم باشد برای گلهایم آهنگ کلاسیک بنوازم
پدرم میگفت :"قوی باش"
شانه هایم نازکند

خاکستری

باران که می بارد
وقتی همه چهره چروک می کنند که آی باز هم باران !
وقتی همه نفرت دارند از این هوای ابری
وقتی دیگر آسمان خورشیدی ندارد برای دریغ کردن حتی

من، درد آسمان را می فهمم...

تمام شد

من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود ؟
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم عریانم عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است
از عشق عشق عشق
من این جزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد
-- فروغ فرخزاد

پی نوشت: تمام می شود...قبل از آنکه همه حرفهایی را که در دلت انباشته ای را زده باشی
حتی قبل از آنکه آن کارهایی که رویا یشان را می پروراندی کرده باشی...
دردناک است ، میدانم ، می فهممت
می دانم باید جلو رفت و جنگید...می دانم باید زندگی کرد
تو تنها به من بگو ....با کدامین نیرو ؟

شب تنهایی خوب

یادداشت اول: میدونی بد ترین اتفاق بعد یک اتفاق بد چیه ؟
اینه که اصلا ندونی چه کار کردی...
نفهمی کجای کار و اشتباه کردی
اصلا نفهمی دفعه بعد باید چی کار کنی که اینجوری نشه !
اونوقت هم درد اون اتفاق بد هست ، هم درد اینکه هیچ نفهمیدی که چی شد...و خوب قاعدتا اگر چیزیش دست تو بوده باشه که به عقیده من همیشه هست
به احتمال خیلی خوبی باز هم تکرارمیشه...و این خیلی بده ، نه ؟!

یادداشت دوم: گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

-سهراب سپهری

جای خالی


چرا غم ها نمیدانند
که من غمگین ترین غمگین این شهرم
بیا ای دوست با من باش
که من تنها ترین تنهای این شهرم

وقتی من بچه میشود !

و من بدون هیچ دلیلی...
بدون اینکه کسی به من چیزی گفته باشد...
در لابلای قدم ها و حرفها...
بدون هیچ اشاره ای
سرم را بالا بردم و به آسمان شب نگاه کردم

و یک ستاره دنباله دار آنجا بود ! برای من !

و چه لذتی دارد. انگار کن کودکی را که پدرش بعد از مدتها دوچرخه ای را قول داده برایش خریده باشد !
و من در اوج هیجان
در پی این بودم که آرزویم را بگویم مبادا اثر ستاره دنباله دارم از بین برود !
و ماندم ! هیچ باورت می شود ؟! تهی شدم به یک باره از هر خواسته یا هجوم خواسته ها بود ؟! نمیدانم !
و من که میدانم هیچ آرزویی اینگونه برآورده نمیشود وسواس گونه حتی یک آرزوی مسخره هم نمیکردم !

پی نوشت 1: "کمکم کن آنچه را که درست است انتخاب کنم."

پی نوشت بی ربط به پست ! :
پرسش: تاریخ تولد؟
پاسخ: پانزدهم جولای
پرسش: چه سالی؟
.پاسخ: هر سال

پرسش: آن روز صبح، وقتی شوهرتان بیدار شد اولین چیزی که از شما پرسید چه بود؟
«پاسخ: پرسید «من کجا هستم، کتی؟
پرسش: و چرا این سوال نگران‌تان کرد؟
.پاسخ: نام من سوزان است

از پرسش و پاسخ‌هایی که واقعا ً در دادگاه‌ها شنیده شده - http://oldfashion.tumblr.com

دوستت دارم

یادداشت اول:
تولدم بود و من عجب کادوی لوکس قشنگی با کاغذهای زرورق دادم به خودم...سفر به یک شهر قشنگی با اقیانوس ِ آبی ِ گاه گاه آفتابی اش
و به همان اندازه که من به خودم کادو دادم....همه ی تک تک دوستان این شهر قشنگ با همراهی های های گرمشان جلایش بخشیدند.... که دیگر دلم نخواهد برگردم !
امسالم را با متانت شروع کردم....این را از تولدم فهمیدم ! نه سرم به سقف خورد نه هیجانی رگهایم را پاره کرد...گویی دیگر بزرگ شده ام ....

یادداشت دوم:
سفر بیشتر مرا غریبه کرد با ساکنان شهرم....و دیگر هرروز از خودم می پرسم چه چیز، اینجا، در این شهر کوچک، مرا اینقدر جدا میکند از همه کسانی که تنها دستاویز منند با هرچه ایران است ! این شهر چرا اینقدر غریب است ؟!  و من چقدر دلم برای دوستان قدیمی ام تنگ میشود...هرروز....

Into The Wild

...This is more than a movie
...This is the story of all of us
...This is the story of every single person who leaves and lives without hesitation
...And every single life is nothing but a drama
: And every single person get to know

the very first things he left, were the most imporatant ones

...This is the story of all of us

 

    "P.S. "Happiness Only When Shared