از هر دری سخنی...

من که از زلزله چشم تو تا عرش خدا می رفتم
                                          چه شد از لرزش یک قطعه زمین سنگ شدم!؟
                                                                                                            -آذین

تفکرات : آدم وقتی بیشتر می فهمه بیشتر رنج می کشه ؟ این تو ذات فهمیدنه یا ما فهمیدن رو اشتباه فهمیدیم ؟ مگه جهل مرکب چشه ؟اگه فهمیدن نسبی باشه چی؟آیا حقیقت نسبیه ؟حقیقت ؟...؟...؟

احساسات : امشب چندتا مورچه به خونشون برنمی گردن...همه ش هم تقصیر منه...آب ریختم و همه شون مردن :(

... the power of

O my fellow men, who consider me, or describe me as unfriendly, peevish or even misanthropic, how greatly do you wrong me. For you do not know the secret reason why I appear to you to be so. Ever since my childhood my heart and soul have been imbued with the tender feeling of goodwill. But just think, for the last six years I have been afflicted with an incurable complaint which has been made worse by incomplete doctors. From year to year my hopes of being cured have gradually been shattered and finally I have been forced to accept the prospect of a permanent infirmity....Yet I could not bring myself to say to people:"speak up, shout, for I am deaf." Alas! how could I possibly refer to the impairing of a sense which in me should be more perfectly developed than in other people...How humiliated I have felt if somebody beside me heard the sound of a flute in the distance and I heard nothing, or if somebody heard a shepherd sing and again I heard nothing. Such experiences almost made me despair, and I was on the point of putting and end to my life. The only thing that held me back was my art

(Ludwig van Beethoven(1770-182-
   from a letter to his brother

سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

 

این هزار هزار واژه که در مغزم رژه می روند، نه مبدا شان معلوم است نه مقصدشان، چه بر سر من می آورند ؟
همهمه این واژه هاست که مرا به سکوت می کشاند
نگرانم، نگران سنگینی این کلمات ثقیل که همهمه شان هرروز بیشتر می شود و مرا بیشتر جدا می کند از دنیای اطراف...
اصلا قابل گفتن نیستند، قابل نوشتن هم
می گویند سفید ترکیب تمام رنگ هاست، فریاد هم باید آمیخته ای از تمام واژه ها باشد
تا کی باید صبر کنم که همه واژه ها در من جمع شوند
من میخواهم فریاد شوم !

پی نوشت :درس، پروژه کارشناسی، تافل، جی.ار.ای، اپلای، کنکور، کار، خونه، شرکت، دانشگاه، زمان، انرژی، علاقه، انگیزه، ...
                از این راهی که توش قدم گذاشتم می ترسم ...

کند شده و هنگ می کنه و هک شده !

 

آقا ما امروز به عنوان یک مهندس کامپیوتر آب دستمون بود گذاشتیم زمین و رفتیم تا کامپیوتر رفیق شفیق دوره دبیرستانمون رو از مرگ حتمی نجات بدیم.
مریضیشم این بود که کند شده و هنگ می کنه وهک شده (این یکی رو نمی دونم چجوری می خواستم درست کنم ؟؟!) خلاصه
درستش کن بده دستمون دیگه...
ما هم که خاطر این رفیقمون کلی برامون عزیزه از لحظه مواجه با کامپیوتر عزم خودمون رو جزم کردیم که براش درستش کنیم !
خلاصه مریض که اون باشه و دکتر هم که ما باشیم طبق معمول دارو چه با معاینه چه بی معاینه قرص استامینوفن و سرماخوردگی تجویز می شه (با عرض پوزش از پزشکان عمومی محترم :))
 پس واضحه که  باید ویندوز بریزیم
خلاصه ما به مدت هشت ساعت تمام مشغول نصب این نرم افزار ِ... بودیم و حدود پانصد و بیست و سه بار RESET کردیم و دوباربه طور کامل ویندوز ریختیم و سی دی اصلا خش نداشت و سی دی رام  اصلا در خوندن سی دی مشکل نداشت و undeterministic عمل نمی کرد و  ما چقدر خنگیم و این نرم افزار اصلا نمی شد بهتر از این باشه و اتفاقاتی که با عقل جور در نیاد اصلا نمی افتاد و اینا...
 تا سرانجام در ساعت نوزده شبِ سه شنبه بعد از ساعتها تلاش ِ خستگی ناپذیر
کامپیوتر تازه شد مثل اولش با این تفاوت که کلی برنامه باید از اول نصب بشه و آخر نفهمیدیم که  این که کند شده بود تند شد یا نه !!!

تراژدی اینجاست که این دوست عزیز طبق روایت خودش ماهی دو بار مراحل بالا رو کمی کمتر و بیشتر ولی با صبر جزیل طی می کنه !

نتیجه اخلاقی : آقا هر جا دیدین یه سری آدم جمع شدن دارن چت می کنن زود نپرین وسط و هرچی سایت فیلتر شکن و اسکرین سیور و بک گراند و فلاش و باحاله بیا تو و غیره دیدین جو گیر نشین چون اونوقت کامپیوترتون کند می شه و هنگ می کنه و هک می شه :))

نیجه اخلاقی 2 : اگه بالاخره یه جوری کامپیوترتون کند شد و هنگ کرد و هک شد منو خبر نکنین که درستش کنما !!

پی نوشت : "The only way to have a true friend is to be one"

 

مامان، بزرگ شدن چه شکلیه ؟؟

 

- چیه ؟ تو فکری ؟
- من ؟ نه...!دارم آسمونو نگاه می کنم، تو فکرمی کنی اون بالا چی می گذره ؟
- تازگیا خیلی ساکتی، تو خودتی ...می خوای با هم حرف بزنیم ؟
- یاد این شعر فروغ افتادم، خیلی قشنگه، گوش کن :

               "ستاره های عزیز
                ستاره های مقوایی عزیز
               وقتی در آسمان دروغ وزیدن می گیرد
               دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد ؟ "

- باشه، اگه نمی خوای چیزی بگی ...فقط می خواستم بدونی که می بینم که اون آدم قدیما نیستی.
   نگرانت نیستم چون می دونم که از پسش برمی آی .فقط می خواستم...
- ...
- ...
- همین بودنت بزرگترین کمکه .چیزی نیست ...شاید فقط بزرگ شده ام .همین

مقاومت

 

ومن میان دلهره
میان سایه های مبهم زمان
میان بی صداترین حضور پر تلالو ستارگان

پی نجات لاله های صخره های ساکتم
پی نجات قلب کوه
از التهاب داغ خاک سرکشم

واین همه برای من
برای قلب ساده و صبور من
به وزن داغ لاله ها
به وزن کوه بر زمین
به وزن عشق بر نحیف پیکر شقایق است
                                                                      "آذین"

 

دسته اول یا دسته دوم ؟ مساله این است !

 

در جهان یک نوع زنبور وجود دارد که به علت بزرگی و سنگینی بدنش نسبت به بالهایش
 طبق قوانین فیزیک نمی تواند پرواز کند
 نوع زنبور دیگری نیز مشابه این خانواده وجود دارد که تقریبا مشابه نوع اول است اما
 این دسته زنبور ها می توانند پرواز کنند زیرا...


 زنبورهای دسته دوم این قانون فیزیک را نمی دانند !!


"In General Motors Co : written on the wall"

 

"شرق" و "داستانهای تابستانش"

 

اومدم بگم این هفته شرق غوغا کرده !
خودتون ببینین... هر چه قدر هم  که مشکل پسند باشین بالاخره از یکی خوشتون میاد... مطمئنم !

هفته نامه 1(طرح روی جلد)
هفته نامه 2
هفته نامه 3
هفته نامه 4
هفته نامه 5
هفته نامه 6
هفته نامه 7
هفته نامه 8
هفته نامه 9
هفته نامه 10
هفته نامه 11
هفته نامه 12
هفته نامه 13
هفته نامه 14
هفته نامه 15
هفته نامه 16

 

 درسته که سرم خیلی شلوغه ...
اونقدر شلوغ که خودم را هم این روزها کم می آورم...
حتی برای خوردن یه ناهار ساده دوستانه هم باید خط کش بذارم و زمانم و اندازه بگیرم...من نیم ساعت بیشتر نمی تونم بمونم بچه ها ...


ولی با همه اینها راضی ام و این تنها چیزیه که با یه دنیا سرخلوتی هم عوضش نمی کنم:)

پی نوشت : لباس لحظه ها پاک است...

حکایت این روزها

 

... و من در عمق ِ لحظه های ِ پر تلاطم ِ اسارت ِ لطافتم (لطافت من)
                                                میان ِ سردی ِ فروغ ِ چشمهای ِ بسته ام(هستم)
در این میان
                         ندای ِ ساده ی ِ محبت ِ پر ِ پرنده ای
                                                مرا پر از ترنم ِ لطیف ِ بارش ِ ستاره می کند

 

پی نوشت : ساده ترین حقوق انسانیت را نادیده می گیرند... به نام پر طمطراق "قانون" ...مهم نیست سرنوشت تو چه میشود، میخواهند جامعه ای را نجات دهند !

نگاه

نگاهت می کنم
اما نگاهم ازت رد می شود و

                             میرود محکم می خورد به دیوار
                                                            و پخش زمین میشود
وای! تکه های نگاهم را چه کسی جمع می کند ؟؟!

پی نوشت : چرا من نمی تونم اون کاری رو که دوست دارم انجام بدم ؟ این چیزی نبود که من انتخابش کرده باشم ...ممکنه ؟!