دلم تنگ شده برای کوچه های شهرم
دلم تنگ شده برای معصومیت چهره های عابران خسته اش
و دلم تنگ شده برای دستان مادر
و نگاه غمناکش وقتی که عصرهای جمعه پروازش میداد از میان پنجره
دلم تنگ شده برای همه آن هیاهویی که شب هنگام آرام می گرفت
و نگاه میکردم به تک تک پنجره ها و برای هر کدامشان قصه می ساختم
برای من پشت تک تک پنجره هایش ، همیشه گرما بود...
شاد باش که دوری ... شاد !
سلام دوست عزیز تو وبلاگتون شعرای قشنگی گذاشتین
اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن