راز داوینچی

لنگدان:"یعنی اینکه تاریخ را همیشه برنده ها می نویسند. وقتی دو فرهنگ با هم برخورد می کنند بازنده از بین میره و برنده کتابهای تاریخی رو مینویسه...کتابهایی که آرمان خودشون رو تمجید می کنه و دشمن مغلوب رو حقیر جلوه میده. ناپلئون گفته تاریخ چیست، مگر داستان هایی که بر سر آن توافق می کنند؟" لبخنذی زد و ادامه داد:"ماهیت تاریخ اینه که همیشه گزارشی مغرضانه ست."

.....

سوفی:"پس طرفدار مسکوت موندن اسناد جام مقدس هستی تا ابد ؟ "
لنگدان:"انجیل رهنمود میلیون ها مردم این سیاره ست. مثل قرآن و تورات و فقه پالی که مردم رو به شریعت خودشون هدایت می کنند. اگر من و تو بتونیم مدارک و اسنادی رو که قصه های مقدس ادیان اسلام و یهود و بودایی و پگانی رو نقض کنه ارائه کنیم باید این کار رو انجام بدیم ؟ باید جار بزنیم و به بودایی ها اعلام کنیم بودا از گل نیلوفر پا به دنیا نگذاشت؟ اونها که ایمان حقیقی دارند میدونند این داستان ها استعاره اند."
سوفی مردد می نمود."مومن هایی رو می شناسم که اعتقاد قلبی دارند مسیح واقعا روی آب راه می رفته یا واقعا آب رو به شراب تبدیل کرده."
لنگدان گفت:"نکته همین جاست. تمثیل های دینی بخشی از ساختار حقیقت هستند و زندگی در چنین حقیقتی به میلیون ها نفر کمک می کنه با مشکلات بهتر مقابله کنند و انسان های بهتری باشند."

                                                                     -راز داوینچی، دن براون . با ترجمه سمیه گنجی و حسین شهرابی
پی نوشت:کتاب فوق العاده ای بود.

بیا فکر کنیم هنوز راهی هست

درست وقتی که فکر می کنی فکر همه چیز و کردی و چیزی نمونده که به هدفت برسی... درست وقتی که فکر می کنی در یک قدمیش هستی و آماده ای تا اونو توی دستات بگیری و ازش لذت ببری... یهو یه چیزی ...یه جایی...یه اتفاقی... می افته و چیزها خیلی هم اون طوری که تو فکر کردی پیش نمیره... و بعد تو هی سعی می کنی از این اتفاق ِ بد برای خودت یه فرصت جدید بسازی...سعی می کنی نذاری همه چیز و خراب کنه... می دونم، می دونم گاهی آدم موفق می شه... ولی گاهی....

پی نوشت:می دونی نکته مثبتش چی بود ؟ اینکه می فهمی گاهی یک دوست برات کارهایی می کنه که نزدیکترین کسانت برات انجام نمی دن، و این معنی عمیق انسانیت است.

پرنده های قفسی

اپلای، addmission، تافل، د ِدلاین، UBC، ریز نمرات، recomm، پانزده دسامبر، GPA

این روزها وارد دانشکده که می شوی کافیست همین چند کلمه را بلد باشی تا بتوانی با همه حرف بزنی
می بینی که ایران جلوی چشمت دارد خالی می شود...
به دولتمردان غیور بگویید خیالشان راحت باشد، جوانان  دارند انرژیشان را در راههای مثبت صرف می کنند !حالا دیگر 16 آذر به جای تجمع پشت ِدر ِفنی، پشت در ِ دارالترجمه ها و سفارتخانه ها صف می کشند...
همان ها که باید سرکوب می شدند حالا دیگر به جای اینکه نگران "تحریم ایران" باشند نگرانند مبادا باز قانونی در بیاید و نتوانند خارج شوند...
همان طور شد که می خواستید دیگر صدای اعتراضی نمی شنوید نه چون کسی اعتراض ندارد چون دیگر کسی نیست که اعتراض کند!

صداقت

خودم را گول می زنم یا تورا

وقتی که می گویم دوستت دارم... ؟!

وقتی که عادت می کنیم که "عادت کنیم"

اولین بار مثل فاجعه ای در مقابل چشمانمان رخ می دهد..همه را جمع می کنیم و برافروخته و عصبانی آستین هایمان را بالا می زنیم و با انرژی که اصلا  نمی دانیم از کجا آوردیمش آن جور می زنیم و همه چیز را درب و داغان می کنیم که اصلا معلوم هم  نمی شود چه کسی پیروز شد ؟!

 

بار دوم آنقدر هم به نظرمان فاجعه نمی آید! آخر"سعه صدرمان" زیاد شده ! از هر چیز کوچکی که نباید عصبانی شد جانم! حالا هم آستین هایمان را بالا می زنیم ولی دیگر به آرنج هم نمی رسد...بعد هم بدون اینکه منتظر پیامدی، نتیجه احتمالی ، چیزی باشیم می رویم دنبال کارمان...

 

بار سوم ناراحت می شویم ولی دیگر آستینی برایمان نمانده که بالا بزنیم! می ایستیم و با چشمهای از حدقه درآمده نگاه می کنیم که پس دفعه قبل اینهمه جان ِمبارک را کندیم چه شد ؟!

 

بار چهارم می بینیم...نه ناراحت می شویم، نه تعجب می کنیم نه حتی کوچکترین میلی برای درگیر شدن داریم...دیگر حتی د ِرنگی هم خرجش نمی کنیم ! یک پوزخند و دیگر هیچ ....

 

پی نوشت: اینجا همه چیز در زرورق پوزخندهای اجباری خوب به نظر می رسد...تشریف بیاورید، شادیم :)

من نوشت: منم دارم همین جوری می شم ها ! این بی تفاوتی کار دستمان می دهد آخر....