تناقض


میرود...

و من ایستاده ام بی صدا ...و میگذارم که برود
فقط و فقط به خاطر اینکه دوستش دارم

دستاورد ایران

برگشتم.
همه چیز دوباره عین قبل به جریان افتاده.
خونه، دانشگاه، همه چی....
ولی یه چیزی اینجا عین قبل نیست...من !
دیگه وقتی دلم میگیره یا تنهام
وقتی حوصله م از ینگه دنیا سر میره
وقتی..

دیگه فکر نمیکنم اگه ایران بودم چه قدر خوب بود
حالا میفهمم که وقتی چیزی رو پشت سر گذاشتی باید پشت سر بگذاریش
دیدم که دیگه با بهترین دوستای قدیمیم شاید چند کلمه ای بیشتر نتونم حرف بزنم
دیدم که دیگه اون لحظه های گذشته تکرار شدنی نیست
باید با دنیای جدید لحظه های جدید ساخت
دیدم که وقتی یه فصل از زندگی ادم تموم میشه باید با لبخند ببندیش
فصل جدیدم به همون اندازه قشنگه اگه تمام ذهنت دنبال مناظر فصل قبل نباشه


گرچه شاید خیلی طول کشید تا فهمیدم
انگار کن تمام این مدت رو با یه خیال واهی گذرونده باشی
اما این دستاورد بزرگیه برای لحظه های من :)

بی سرزمین تر از باد

این روزها، روزهای حس های نوستالژیک است
انگار لحظه به لحظه پر و خالی میشوم از حسهای جورواجور
هر صحنه ای، مغازه ای، سنگ فرش پیاده رویی، خیابانی، خانه ای، رنگی، نوری، صدایی، حرفی کافیست تا یک دنیا خاطره را برایم زنده کند
خانه که دیگر جای خود را دارد و اتاق کوچکم که هنوز که هنوز است با آرامش وصف ناشدنی احاطه ام میکند

خوشحالم که اینجا هستم
خوشحالم که هنوز خودم را متعلق به اینجا میدانم
اما راستش را بخواهی
چیزی انگار مرا جدا میکند از همه آنچه پیرامون من است.
سدی، حایلی، دیواری نامرئی...
میدانی که دوست دارم اینجا را. اما وقتی دور بودم بیشتر میپرستیدمش !
پوزخندی میزنی به حرفم شاید
که حرفهایش بوی حرفهای وطن پرست های وطن فروش را میدهد
و چقدر بدم میآید ازشان
اما حالا من مانده ام که نه خود را متعلق به اینجا میدانم نه آنجا
گم شده ام بین مرزهای این کره خاکی
تنها با هر نگاه، هر حرف، هر خاطره آویزان میشوم به هر آنچه پیوند میدهد مرا به این مرزو بوم
اما میدانم مانند هزار هزار مسافر دیگر
با اشکهایی در چشم چمدانم را محکم در دستم میفشارم و باز میگردم
تا بار دیگر از دور دستها شعار وطن پرستی ام گوش ایرانیان را کر کند

بگذار برایت اعترافی کنم ...جرات ماندن ندارم...جرات ماندن ندارم .

پی نوشت ایرانی: اعصاب ادم له میشود زیر بار این بروکراسی اداری بی فکرشان !