دلم شعر میخواهد...شعر

رستنی‌ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
گفتنی‌ها کم نیست
من و تو کم گفتیم
مثل هزیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم
دیدنی‌ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی‌سبب از پاییز،جای میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم
چیدنی‌ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
خواندنی‌ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده‌ترین شعر سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته وا ماندیم
من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدان ها
اینک اندازه‌ی ما می‌روییم
ما به اندازه‌ی ما می‌بینیم
ما به اندازه‌ی ما می‌چینیم
ما به اندازه‌ی ما می‌روییم
ما به اندازه‌ی ما می‌گوییم
من و تو کم نه که باید شب بی‌رحم و گل و مریم و بیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و در‌هم نه و کم هم نه که می‌باید با هم باشیم
من و تو حق داریم
در شب این جنبش
نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم
که به اندازه‌ی ما هم شده
.با هم باشیم

شهریار قنبری
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ب.ظ

با درود بر تو

دقیقا من این شعر را چند وقت پیش تو وبلاگم گذاشتم چه جالب تو هم گذاشتی من که ازش خیلی خوشم می آد

دوست عزیر
اگه مایل هستی با هم تبادل لینک کنیم ؟؟؟؟؟؟
اگه دوست داری و گرنه که هیچ ......
منو با نام دگراندیشان سبز لینک کن
http://degarandishansabz.blogsky.com
و اگه خواستی لینکت رو تو وبلاگم بزارم تو نظرات وبلاگم بگو .......
با کمال میل این کار را می کنم
تا این شروع دوستیمون باشه ........ البته تو دنیای مجازی این معنی نداره .
با آرزوی موفقیت و پایداری ......
" آریایی "

skyone شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ق.ظ

beautiful

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد