خاکستری

باران که می بارد
وقتی همه چهره چروک می کنند که آی باز هم باران !
وقتی همه نفرت دارند از این هوای ابری
وقتی دیگر آسمان خورشیدی ندارد برای دریغ کردن حتی

من، درد آسمان را می فهمم...

تمام شد

من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود ؟
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم عریانم عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است
از عشق عشق عشق
من این جزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد
-- فروغ فرخزاد

پی نوشت: تمام می شود...قبل از آنکه همه حرفهایی را که در دلت انباشته ای را زده باشی
حتی قبل از آنکه آن کارهایی که رویا یشان را می پروراندی کرده باشی...
دردناک است ، میدانم ، می فهممت
می دانم باید جلو رفت و جنگید...می دانم باید زندگی کرد
تو تنها به من بگو ....با کدامین نیرو ؟

شب تنهایی خوب

یادداشت اول: میدونی بد ترین اتفاق بعد یک اتفاق بد چیه ؟
اینه که اصلا ندونی چه کار کردی...
نفهمی کجای کار و اشتباه کردی
اصلا نفهمی دفعه بعد باید چی کار کنی که اینجوری نشه !
اونوقت هم درد اون اتفاق بد هست ، هم درد اینکه هیچ نفهمیدی که چی شد...و خوب قاعدتا اگر چیزیش دست تو بوده باشه که به عقیده من همیشه هست
به احتمال خیلی خوبی باز هم تکرارمیشه...و این خیلی بده ، نه ؟!

یادداشت دوم: گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

-سهراب سپهری