زندگی مجازی

لذت می برم از اینکه وبلاگها را می خوانم
نمیدانم کیستند یا چیستند...اما آدمند
آدمی از پوست و گوشت و خونی که من دارم...آدمهایی که بی شک زمین تا آسمان با هم تفاوت داریم اما فاصله زمین تا آسمان تنها وقتی زیاد است که روی کره زمین ایستاده باشی !

میبینم آدها را با دغدغه هاشان...همه شان را دوست دارم
چیزهایی می خوانم که گاهی فکر می کنم چقدر خوب بود من گفته بودم، من نوشته بودم !
دوست دارم تازگی شان را...هر کدامشان را که وارد می شوی یک دنیای جدید است با اتفاقات جدید
...
گاهی غمگین
گاهی شاد
گاهی متفکر

گاهی فکر میکنم آیا فرق دارد این دنیای مجازی وبلاگ ها و نوشته ها و حرفها با دنیای واقعی مان ؟
همه اینجا دوست ترند شاید...مهربان ترند شاید...خودشان ترند شاید...
شاید گوشی برای شنیدن این حرفهایی که از عمق وجودمان میآیند نیست
نمیدانم چیست....اما میدانم اینگونه ارتباطات مجازیمان بیشتر و بیشتر می شود و در مقابلش کم می شود از سهم زندگیمان در دنیای حقیقی...
آیا پناه آوردهایم به چیزهایی که نیافته ایم ؟
یا فرار میکنیم از تلاشی که برای ساختن حقیقت لازم است؟
نمیدانم..
نمیدانم..

از چه دلتنگ شدی ؟

دلم تنگ شده برای کوچه های شهرم

دلم تنگ شده برای معصومیت چهره های عابران خسته اش

و دلم تنگ شده برای دستان مادر
و نگاه غمناکش وقتی که عصرهای جمعه پروازش میداد از میان پنجره

دلم تنگ شده برای همه آن هیاهویی که شب هنگام آرام می گرفت
و نگاه میکردم به تک تک پنجره ها و برای هر کدامشان قصه می ساختم
برای من پشت تک تک پنجره هایش ، همیشه گرما بود...

شعری از پاپلو نرودا - ترجمه از احمد شاملو

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند
دوری کنی

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی
-
امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن

دخترانه

...
هنوز که هنوز است تنهایی هایم با خیالت پرمیشود و اشکهایم
چقدر فاصله کافیست برای فراموش کردن ؟
ای کاش اینجا را نخوانی
اینجا پر از دخترانه هاست
اینجا پر از آفتابگردان هاییست که به دنبال آفتابند
اینجا هوا بارانیست
یادم باشد برای گلهایم آهنگ کلاسیک بنوازم
پدرم میگفت :"قوی باش"
شانه هایم نازکند