لذت می برم از اینکه وبلاگها را می خوانم
نمیدانم کیستند یا چیستند...اما آدمند
آدمی از پوست و گوشت و خونی که من دارم...آدمهایی که بی شک زمین تا آسمان با هم تفاوت داریم اما فاصله زمین تا آسمان تنها وقتی زیاد است که روی کره زمین ایستاده باشی !
میبینم آدها را با دغدغه هاشان...همه شان را دوست دارم
چیزهایی می خوانم که گاهی فکر می کنم چقدر خوب بود من گفته بودم، من نوشته بودم !
دوست دارم تازگی شان را...هر کدامشان را که وارد می شوی یک دنیای جدید است با اتفاقات جدید
...
گاهی غمگین
گاهی شاد
گاهی متفکر
گاهی فکر میکنم آیا فرق دارد این دنیای مجازی وبلاگ ها و نوشته ها و حرفها با دنیای واقعی مان ؟
همه اینجا دوست ترند شاید...مهربان ترند شاید...خودشان ترند شاید...
شاید گوشی برای شنیدن این حرفهایی که از عمق وجودمان میآیند نیست
نمیدانم چیست....اما میدانم اینگونه ارتباطات مجازیمان بیشتر و بیشتر می شود و در مقابلش کم می شود از سهم زندگیمان در دنیای حقیقی...
آیا پناه آوردهایم به چیزهایی که نیافته ایم ؟
یا فرار میکنیم از تلاشی که برای ساختن حقیقت لازم است؟
نمیدانم..
نمیدانم..
دلم تنگ شده برای کوچه های شهرم
دلم تنگ شده برای معصومیت چهره های عابران خسته اش
و دلم تنگ شده برای دستان مادر
و نگاه غمناکش وقتی که عصرهای جمعه پروازش میداد از میان پنجره
دلم تنگ شده برای همه آن هیاهویی که شب هنگام آرام می گرفت
و نگاه میکردم به تک تک پنجره ها و برای هر کدامشان قصه می ساختم
برای من پشت تک تک پنجره هایش ، همیشه گرما بود...