انگار که سال نو می شود

من بهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درخت ام تو باهار
ناز انگشت های بارون تو باغ ام
میکنه میون جنگل ها تاق ام میکنه.

تو بزرگی مث شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی مث شب.
خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو .

تازه ، وقتی بره مهتاب و ،هنوز شب ِ تنها باید راه دوری بره تا دم دروازه ی روز
مث شب گود و بزرگی مث شب.
تازه ، روزم که بیاد تو تمیزی مث ِشبنم مث ِ صبح.

تو مث ِ مخملی ابری مث ِ بوی علفی مث ِ اون ململ ِ مه ِ نازکی : اون ململ ِ مه
که رو عطر علفا ، مثل بلاتکلیفی هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات .

مث ِ برفائی تو . تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث ِ اون قله مغرور ِبلندی که به ابرای سیاهی و بادای ِ بدی می خندی

من باهارم تو زمین
من زمین ام تو درخت
من درختم تو باهار،
ناز انگشتای بارون ِ تو باغ ام میکنه
میون جنگل ها تاق ام میکنه.

احمد شاملو


دلم شعر میخواهد...شعر

رستنی‌ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
گفتنی‌ها کم نیست
من و تو کم گفتیم
مثل هزیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم
دیدنی‌ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی‌سبب از پاییز،جای میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم
چیدنی‌ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
خواندنی‌ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده‌ترین شعر سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته وا ماندیم
من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدان ها
اینک اندازه‌ی ما می‌روییم
ما به اندازه‌ی ما می‌بینیم
ما به اندازه‌ی ما می‌چینیم
ما به اندازه‌ی ما می‌روییم
ما به اندازه‌ی ما می‌گوییم
من و تو کم نه که باید شب بی‌رحم و گل و مریم و بیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و در‌هم نه و کم هم نه که می‌باید با هم باشیم
من و تو حق داریم
در شب این جنبش
نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم
که به اندازه‌ی ما هم شده
.با هم باشیم

شهریار قنبری