گاهی که عصبانی باشی، کمتر میبخشی

میدانی
دلم نمیخواهد وقتی به کسی میگویم که از فلان کارش یا فلان حرفش یا هرچه...ناراحتم
اولین حرفش این باشد که خودت چی ؟ یادت می آید فلان کار ِ شبیه را کردی مثلا..

دوست ندارم
انگار که بخواهی از آب گل آلود ماهی بگیری ست
انگار که حالا که من آمده ام از خودم حرف بزنم یهو یاد خودت بیفتی و بیخیال من شوی ست
اصلا دلم میخواهد بگویمش مگر هر غلطی من کردم تو هم باید بکنی !

چه خوب گفت سهراب

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

برق از پولک ما رفت که رفت

ولی آن نور بزرگ

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد میامد دل او پشت چین های تغافل میزد

چشم ما بود

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی

همت کن و بگو

ماهی ها حوضشان بی آب است

Neither forgiven nor forgotten

"people in love remember the things they do to each other.
If they stay together, it's not because they forget,
but because they forgive..."

This line is all what I remember from Indecent Proposal clearly.

but when you don't remember you told me you loved me,
this is neither forgiven nor forgotten.

روزانه های بهاری من




دلم میخواهد بدوم در چمنزار
و رها شوم در باد
بروم تا دور
و آفتاب باشد
و باد باشد
و تو باشی

برای او که دوست داشتنش با من متولد شد

امروز همان روزی ست که من سیزده سال انتظارش را میکشیدم
و سیزده سال امروز را، رخ دادنش را، چگونه بودنش را برای خودم ترسیم میکردم
و سیزده سال لذت امروز را هر روز چشیدم

و امروز، اینجاست...
و ای کاش من هم آنجا بودم
من هم آنجا بودم تا لمس میکردم تک تک ثانیه ها را

گاه با هم بودن چه معجزه ایست که اینگونه رخ دادنش دور میشود
و گاه چه سخت می آموزی که زیبا ترین لذت های زندگی، ساده ترین ها هستند

تولد دوباره ات مبارک.

اینجا هم کمی بهار آمده است

دلم یک دست می خواهد
که بگیرمش و گرم باشد

و یک گوش
که با هم گوش کنیم قیل و قال پرنده های مهاجر را وقتی که برمیگردند به رودخانه ی کوچک شهر

دلم یک چشم میخواهد
که نشانش بدهم گلهای کوچکی را که از زیر برف بیرن آمده اند

دلم یک پا میخواهد
که جای پایش با من روی برف ها بماند

و یک قلب
که..
که..
قلب ها همیشه خوبند.

Someone must have been weak

You kill the woman inside me
and thats what scares me most...

Et si tu n'existais pas - Joe Dassin

You don't exist
and I create you
right here in my mind

and I talk to you
and I laugh and cry with you
right here, in my mind

and I seprate from real world
and I live with you
in my mind...

من دریاچه را میفهمم

میگویم میترسم
میگویی ازچه؟

میگویم از اینکه صاف صافم
تو بگیر آینه
تو بگیر دریای ارام
تو بگیر دریاچه ی تنها

نگاهم میکنی هنوز...

میگویم همه چیز اطراف در من متبلور میشود
دیده ای آسمان که آبی و مهربان باشد، دریاچه هم آبی و زیباست
آسمان اگر خشمگین شود و خاکستری، دریاچه هم همان میشود

میگویم بیچاره دریاچه...

حالا منم و دنیا
حالا منم و مردم دنیا

میفهمی ؟
می ترسم
میترسم از اینکه صاف صافم

عید می آید و در من هیچ احساسی بیدار نمیشود دیگر. نگو که بزرگ شده ام...

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم ... گردی نستردیم و غباری نفشاندیم


دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز ... از بیدلی او را ز در خانه براندیم


هر جا گذری غلغله شادی و شورست ... ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم


آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما ... پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم


احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم ... و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم


من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر ... سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم


صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند ... ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم


ماننده‎ی افسون‎زدگان، ره به حقیقت ... بستیم و جز افسانه‎ی بیهوده نخواندیم


از نُه خم گردون بگذشتند حریفان ... مسکین من و دل در خم این زاویه ماندیم


اخوان ثالث