عید می آید و در من هیچ احساسی بیدار نمیشود دیگر. نگو که بزرگ شده ام...

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم ... گردی نستردیم و غباری نفشاندیم


دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز ... از بیدلی او را ز در خانه براندیم


هر جا گذری غلغله شادی و شورست ... ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم


آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما ... پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم


احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم ... و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم


من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر ... سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم


صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند ... ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم


ماننده‎ی افسون‎زدگان، ره به حقیقت ... بستیم و جز افسانه‎ی بیهوده نخواندیم


از نُه خم گردون بگذشتند حریفان ... مسکین من و دل در خم این زاویه ماندیم


اخوان ثالث

نظرات 1 + ارسال نظر
حقیار شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 06:55 ق.ظ http://garm.blogsky.com

رونق عهد شبابست دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر بجوانان چمن باز رسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند ...
.
.
.
.
.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد