نگاه

نگاهت می کنم
اما نگاهم ازت رد می شود و

                             میرود محکم می خورد به دیوار
                                                            و پخش زمین میشود
وای! تکه های نگاهم را چه کسی جمع می کند ؟؟!

پی نوشت : چرا من نمی تونم اون کاری رو که دوست دارم انجام بدم ؟ این چیزی نبود که من انتخابش کرده باشم ...ممکنه ؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام
من اتفاقی وبلاگت رو ندیدم اما از این که دیدمت خیلی خوش حال شدم حس دوست داشتن به آدم امید میده
چرای جالبی پرسیدی اما جوابش........
سؤال به این مهمی جاش تو پی نوشته؟سؤالی که جوابش رو تمام پرسه های نیمه کاره ی من نداده؟معمولا اتفاق ها چیزی نیستند که ما انتخابشون میکنیم اما........
تکه های نگاهت را آن هنگام که بر زمین ریختند......میدانی آنها حتی ترک هم بر نداشتند آخر آنها همان جای زمین خوردند که دل من شکسته بود!
آی رفتنی رسیده....بیا تکه های تیز نگاهت را بردار دل من امانت دار خوبی بود اگر......آن روز و آن جا نمیشکست!

ماهک شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:30 ق.ظ http://http://paeezbanoo.blogfa.com/

اتفاق بود .شب سکوت یه اشاره اشتباه
شب که از نیمه بگذره حتی شب بیدار هایی مثل من هم .......
متن بالا مال من بود
نامه ی بی مهر و امضا بمونه برای فردا!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد