"من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر جا همین رنگ است؟"
من که دیگر میدانم آسمان هر جا همین رنگ است
چه کنم با این دل تنگ ؟
چه کنم با انبوه کلماتی که از بس نگفتمشان، حضورشان کم کم فراموشم می شود
چه کنم با این تغییر ناخواسته که بر من تحمیل میشود
این شاخه ها که چنگ زده ام بهشان دیر یا زود شکسته میشوند و آنگاه
منم و امواج، منم و تلاطم، منم و جوش و خروش
دلم اما
زمین سفت می خواهد.
پی نوشت : میگوبد: همیشه پری از افکار مثبت، توی هر چیزی جنبه ی خوبش را میبینی.
لبخندی میزنم. نمیداند که روزهایم سخت است.
آخ از این ندانستن هائی که باید چنین نبود ...