شهر سه فصل و نصفی من

یادداشت اول: پاییز خودش رو حسابی تو دل شهر جا کرده. با هر نسیم کوچیکی، بارونِ برگهایِ زرد و نارنجی عبورت رو از پیاده رو بدرقه میکنند. پاییز اینجا دوومی نداره...تابستون ِ این شهر سبز و کوچیک ظرف چند روز جاشو به پاییزِ آتشین میده...چشم که بهم بزنی برف سرد همه جارو سفید کرده.

یادداشت دوم: گوشی تلفن رو برمیدارم و میگم که مدارکم رو فرستادم و به زودی میتونم بیام. تغییر صداش و حس میکنم ...انگار یه امید تازه به وجودش دمیده شده، شادی صداش همیشه به یاد من میاره که لبخندش بیشترین چیز خواستنی دنیاست. نرفته نگرانم که چطور برگردم از کنارش، سخته امید کسی بودن !


تاج از فرق فلک برداشتن، جاودان آن تاج بر سر داشتن،
در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز، در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در برداشتن،
صبح، از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن،
شامگه، چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک و اختر داشتن،
چون صبا در " مزرع سبز فلک "، بال در بال کبوتر داشتن،
حشمت و جاه سلیمان یافتن، شوکت و فرسکندر داشتن،
تا ابد در اوج قدرت زیستن، ملک هستی را مسخر داشتن،
بر تو ارزانی که ما را خوشتر است، لذت یک لحظه مادر داشتن
" فریدون مشیری "
نظرات 2 + ارسال نظر
آنچه احساس میکنم یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:48 ق.ظ http://khakestarsard.blogfa.com/


اینجا پاییر را نمی توان فهمید
تمام فصل وحشتناک سبز می مانند
گویا بشارتی نیست
که فصل امیدوار زیستن فرا برسد .

در کنار کسی بودن که امید هستید و خوشحالی چه لذتی دارد .

ساقی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:33 ب.ظ http://saaghinaame.blogfa.com

سلام
و سخت تر اینه امید کسی نباشی !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد