قایم باشک

دستم را گرفت در دستانش و خیره نگاهم کرد و گفت:
- می آیی قایم باشک بازی کنیم؟
با ترس لبخندی زدم یعنی که باشد ...

و هردو به خرگوشی این دلِ کوچک خندیدیم

چشم گذاشتم و شروع کردم به شمردن
1.... بیایم ؟ سکوت ...
1000...بیایم ؟ باز هم سکوت...
10000...بیایم؟
سکوت
سکوت
سکوت
....
وقتی چشم باز کردم
او برای همیشه رفته بود...

نظرات 4 + ارسال نظر
wolf سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:27 ب.ظ

Safaye deli ke kodakane be donya negah mikone.... kheili ziba tasvir kardi.

Deltang nabashi

امیر چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:25 ب.ظ http://amir64.blogsky.com

با سلام

آموز مسائل جنسی و پیشگیری

موفق باشید.

تبادل لینک = اطلاع دهید

ساقی جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:28 ق.ظ http://saaghinaame.blogfa.com

سلام
چقدر لطیف و تازه بود
یه جورایی یادم نمیره ...هیچوقت از این نوشته...
....

کاکتوس با عطر یاس پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:42 ق.ظ http://kaktoos-yas.persianblog.com

شایدم همونجا روبروت بوده و تو نمیخواستی ببینیش ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد