دستم را گرفت در دستانش و خیره نگاهم کرد و گفت:
- می آیی قایم باشک بازی کنیم؟
با ترس لبخندی زدم یعنی که باشد ...
و هردو به خرگوشی این دلِ کوچک خندیدیم
چشم گذاشتم و شروع کردم به شمردن
1.... بیایم ؟ سکوت ...
1000...بیایم ؟ باز هم سکوت...
10000...بیایم؟
سکوت
سکوت
سکوت
....
وقتی چشم باز کردم
او برای همیشه رفته بود...
Safaye deli ke kodakane be donya negah mikone.... kheili ziba tasvir kardi.
Deltang nabashi
با سلام
آموز مسائل جنسی و پیشگیری
موفق باشید.
تبادل لینک = اطلاع دهید
سلام
چقدر لطیف و تازه بود
یه جورایی یادم نمیره ...هیچوقت از این نوشته...
....
شایدم همونجا روبروت بوده و تو نمیخواستی ببینیش ...