از آن دورها که می آمد فقط شبهی بود، به سیاهی میزد....و بسیار آهسته می آمد
اما مگر اینها مهم است ؟! به هر حال داشت می آمد...
نزدیک تر که شد فهمیدم آنقدرها هم سیاه نیست، و حتی آهسته هم حرکت نمیکرده
اما مگر اینها مهم است ؟! به هر حال داشت می آمد
و روزی میرسید
دیگر خیلی نزدیک شده بود، خاکستری بود با حرکاتی موزون
اما مگر اینها مهم است ؟! به هر حال داشت می آمد
و روزی میرسید
قدم بعدی اینجا بود......
.....
.....
اینجاست !
اینجاست !
بی رنگ است اما چرا ؟! دارد از من رد میشود چرا ؟!
از من رد شد !! از من رد شد !! ندید مگر مرا ؟!!
.....
.....
دارد دور می شود، خاکستری است
اما مگر اینها مهم است ؟! به هر حال دارد میرود
هنوز میبینمش، شبهی ست که به سیاهی می زند
دارد اهسته .....نمیدانم ، نمیدانم ، می آید یا میرود ؟؟؟!
اما مگر اینها مهم است ؟!
نه مهم نیست مهم لحظه ایی بود که رسید و نماند و ندید
مهمتر لحظه ایی است که بازمیگردد و میماند و نمیبینی نمیخواهی که ببینی
حالا او میرود یامیآید...مهم هم نیست مهم باور های ماست که رنگ انتظار پوشیده رنگ امی کاذب
راستی اینها مهم است؟؟؟؟؟؟؟
سلام خوبی؟
میبینی من چه دختر گلیم همیشه اولین نظرم
اون امی نیست که امید
امید کاذب
هیچی نفهمیدم! اما از سبکش تجسمش و روند مرحله به مرحله خوشم آمد...
تو هم فارق ار تحصیل شدی کم کم داره میزنه به سرت. خوش آمدی به جمع ما!!
سبک نوشته هات رو خیلی دوست دارم:)
آره شاید همه این چیزایی که گفتی مهم نباشه ولی اون برداشت تو خیلی مهمه...نه؟
این متنت حسابی فشارم داد...حسابی...عجیب بود..عجیب..آنهم در این روزگار...
توصیف کاملی بود ... تجربش کردم گمونم !
سلام . این پست فوق العاده است.موفق باشید