بازهم من...
باز هم شب...
باز هم سکوت...
باز هم صدای ورق های این دفتر خاطرات قدیمی...
بیرون را نگاه میکنم، همه جا تاریک است...هوا هم ساکن شده انگار !
گاهی چقدر مسخره میشود این روزها و شب ها
این که تو در خواب باشی و کسی آنطرف کره زمین بیدار باشد
این که تو مشغول روزمرگی هایت باشی و کسی آنطرف کره زمین درخواب باشد
چه می خواهد از این زمین از کهکشانش که نمی پاشد ازهم ؟
به امید کدام گمشده ای هنوز می چرخد ؟
تو مگر نمیگویی که "امید" ست راز زندگی
پس به من بگو...بگو امید این زمین به چیست ؟!
سلام
زیبا بود میدانی چرا؟
دلم برای زمین سوخت اگر به ما امیدوار باشد...
شاید هم مجبور است رفیق مجبور به ...
همین روزها سعی میکنم به روز شم خوشحالم که میای سمت ما -با هر عبور تو انگار کن هوا عاشقانه است-
راستی واقعا به نظرت مسخره است اینکه تو خواب باشی و... به نظر من خیلی مرموزه!
راستی تر!۰۰:۲۷ وقت عالی ای برای پست گذاشتنه چون اولین نظرش سهم منه که دلم برای نوشته هات وجدانا لک زده بود تو جدا بعضی وقتها با قلمت معجزه میکنی آذین
امیدی نیست...خجالت و مرامه! زمین یک روز به خورشید چه قدر تو خوشگلی الاهی دورت بگردم.... از اون روز تو رودر بایستی مونده.
شاید زمین به این امید می چرخد که ان کس که این سوی زمین مشغول روزمرگی هایش است ان یکی را که انسوی زمین در خواب است از خواب بیدار کند.شاید دل زمین به همین دیدارها خوش است.
نظری ندارم واقعا...
شاید گنگ بود!
موافقم نیست...در این جهان خروارها امید هست اما نه برای ما.
کجایی آشنا؟تو از منم که تنبل تری
دلتنگتم باور کن و به احترام باور خودت -نه چشم منتظر ما-بنویس
سلام خوبی؟
من به روزم و منتظرت
شاد باشید و بدرود