بی تو این باغ پر از پاییز است....


1.هرروز صبح زود که از آنجا رد می شدم می دیدمش. اولین بار که دیدمش در صندلی ماشین کز کرده بودم و زل زده بودم به انبوه ماشین های این شهر بزرگ...زل زده بودم به دود ...به نوسان ِ ازدحام.
درست روبرویم نشسته بود در بالکن کوچک خانه اش روی یک صندلی قدیمی .
حضورش انگار مال آنجا نبود، مال آنهمه شلوغی، مال آنهمه هجوم ِ پوشالی ِ هدفهای ِ ناممکن ِ صبحهای ِ زود ِ این شهر ِ بزرگ، مال آنهمه دویدن ها و نرسیدن ها...
چهره اش را نمی دیدم ...می دانی که... فاصله همه چیز را مرموز می کند... ولی لابد لبخندی به لب داشت و نگاهی عمیق که گم می شدی در ژرفای پیچ و خم هایی که گذر سالیان در جای جای نگاهش ساخته بود...
ومن دیگر شرطی شده بودم..عادت کرده بودم به حضورش... و به حجم مهربانی  که از آن خانه کوچک  پخش می شد روی پوست شهر
می دانی  که از که حرف می زنم ؟
از همان پیرمرد مهربانی که با نگاه گرمش هر روز صبح مردم شهرم را بدرقه می کرد...از بالکن کوچک خانه ای که برای قلب بزرگش تنگ بود
و من هیچ وقت نفهمیدم به چه فکر می کند ... و هیچ وقت نفهمیدم که چرا یک روز، او،  دیگر آنجا نبود ...

2.من نه حتی یک ذره از تو قوی ترم،  نه حتی یک ذره از تو شجاع تر...من هم گاهی دلم می خواهد این بار ِ سنگین ِ مردانه را از شانه های نحیفم زمین بگذارم و نفسی تازه کنم...من هم گاهی دلم می خواهد دست هایی قوی سایبان لطافت زنانه ام باشد....اما گاهی مجالی نیست...گاهی محکم ترین تکیه گاه همین شانه های نحیفیست که گرچه صدای هق هقشان خواب را از چشمم می رباید هنوز از هر دست مردانه قوی ترند .

3.فال شب یلدا:
زهی خجسته زمانی که یار باز آید                  به کام غمزدگان غمگسار باز آید
ز نقشبند ِ قضا هست امید آن حافظ                   که همچو سرو به دستم نگار بازآید

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مجتبا - هملت نوشت شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:24 ق.ظ http://mian.persianblog.com

چقدر این عبارتت خوب و دلچسب بود : ((مال آنهمه هجوم ِ پوشالی ِ هدفهای ِ ناممکن ِ صبحهای ِ زود ِ این شهر ِ بزرگ))

و واقعاْ گاهی محکم ترین شانه ها ... وافعاْ. این را حتی به نوعی زیسته ام.

راستی این شب دراز به چه می ارزد؟

مهرداد شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.meredit.blogfa.com

خیلی احساسی بود! خیلی! واقعا آدم میخکوب میشد!...من برایت دست میزنم به خاطر این جملت:گاهی محکم ترین تکیه گاه همین شانه های نحیفیست که گرچه صدای هق هقشان خواب را از چشمم می رباید هنوز از هر دست مردانه قوی ترند .

راستی موضوع نوشته ی من مربوط به تو هم میشه...اگه دوست داشتی یه نگاه بنداز!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد