دستهامان نرسیده ست به هم...

از دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟
-دست، آری، ز دل و دیده گرامی تر؛
دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بی گمان دست گرانقدرتر است.
هرچه حاصل کنی از دنیا، دستاوردست!
هر چه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را که شنیده است چنین؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوشترین مایه دلبستگی من با اوست.
در فرو بسته ترین دشواری،   
در گرانبارترین نومیدی،                
بارها بر سر خود، بانگ زدم؛
هیچت ار نیست مخور خون جگر، 
دست که هست!
...
چون به رقص آئی و سر مست بر افشانی دست،
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای!
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!

خواه بر پرده ساز،
خواه در گردن دوست،
خواه بر چهره نقش،
خواه بر دنده چرخ،
خواه بر دسته داس،
خواه در یاری نابینائی،
خواه در ساختن فردائی!

آنچه آتش به دلم می زند، اینک، هر دم
سرنوشت بشرست،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی
دست هامان، نرسیده است به هم!

-فریدون مشیری (با تلخیص)

نظرات 3 + ارسال نظر
مجتبا - هملت نوشت پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:06 ب.ظ http://mian.persianblog.com/

به گمانم سرنوشت بیش از آنکه آدمی را غمگین کند و آتش به دل آدم زند...انسان را عصبانی می کند این روزها ... مثل کارهای بچه ای زبان نفهم.....

مجتبا - هملت نوشت پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:08 ب.ظ http://mian.persianblog.com/

از نظر دقیق و هوشمندانتان بسیار ممنونم ... در باب زبان با شما به طرز عمیقی موافقم. و پرده اصلی امیدوارم همان پرده نهایی باشد ... پرده دلپذیر سیاهی پایان....

ستایش جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 ب.ظ http://farofu.blogfa.com

دستت رو بده من......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد