وما می توانستیم "ایمان به تقدیر" را مغلوب "ایمان به خویش" کنیم ؛
آنگاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم...
-بار دیگر شهری که دوست می داشتم، نادر ابراهیمی
مثل گنجشک هایِ بیرون افتاده از آشیانه شده ام...ای کاش دست مهربان ِ باغبان ِ باغ مرا به آشیانه ام می رساند....بر فراز ِ بلندترین شاخهء بلندترین درختِ باغ !
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
آن بالا که میروی سراغ ما را از خدا بگیر بگو یاد ما هم هست؟
تو دلت برای آشیانه و اوج و باغ تنگ شده من طعم اینها را مدتهاست ازیاد برده ام